مزرعه ایی بود به نام مزرعه خوبی ها، کبوترها مرغها مرغابی ها اردک ها وجوجه ها دران براحتی و صفا زندگی می کردند تازه آزاد شده بودند یک روز کفتارها اون را
مسعود و مریم رجوی |
محاصره کردند کفتارها عمامه هم برسرشان بود وای برشما وای برشما، که با تمسک به لباس پیغمبر چه کردید؟ بعد کفتارها آتش برپا کردند درآتش همه کبوترها و جوجه ها و مرغها بایستی کباب شوند مگرنه؟ ازهیچ طرف راه گریزی نبود. بخدا نبود. تا آنموقع فقط کبوترها و مرغها نبودند روباه ها و گربه ها و خرگوش ها هم بودند روباه های دورو، که بیشتر اززیر با کفتارها می ساختند و یا حاضر بودند که بسازندو گربه های دزد که وقتی چوب مقاومت بالا می رفت همه شان پا به فرار می گذاشتند و خرگوشها امثال اونهایی که همیشه درتن پروری درخواب و درغفلتند و نمی بینند که چه می گذرد. نمی بینند که کبوترهای خونین بال میلیشیا ما تا کجا پرپر شدند صدها هزار تا ده هزار تا سی هزار تا چهل هزارتا وبیشتر و بیشتر، یک راع برای گریز ازآتش خفقان بیشترنبود، فقط باید پرواز می کردند درآتش، و فقط باید این دام و این تور رو که روشون بور جملگی باهم بلند می کردند پس بهم پیوسته بودند نا خالصی را زدودند مرزهایشان را اول ازهمه با کفتارها و بعد با گربه ها و روباه ها روشن کردند سی تا بودند سیمرغ شدن آی بچه ها تبلور این سیمرغ شده درکجاست؟ به نظرمن درمریم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر